اشتباه که نکنم پاییز سال ١٣٨۶ بود. اطلاعیهی جذب سردفتران منتشر شد. سردفتری اسناد رسمی، به واسطهی شان و هیبتی که داشته و دارد، همیشه خاطرخواهان زیادی داشته و مطمع نظر تعداد زیادی بوده و هست.اما همیشه آزمون سخت و اختبار سختتر و نهایتا گزینشی مشکل، راه را برای ورود کسانی که بیشترین همت را داشتند باز میکرد و بس. تا اینکه در این دوره، قفلها شکسته شد. سد سقف قانونی درنوردیده شد و تعدادی که برای ورود به این حیطه، پذیرفته شدند چیزی در حدود چند برابر تعداد موجود از ابتدا تا کنون بود.
در این میان نه تنهاجوانان فارغ التحصیل رشتهی حقوق، که در انتظار شغلی بودند با هیجان وارد این گود شدند، بلکه تعداد کثیری از کسانی که در بخشهای مختلف حقوقی و غیرحقوقی مملکت مشغول به کار بودند، نیز به طمع فرصت غنیمتی که فراهم شده بود شغل خود را رها و به سوی سردفتری روانه شدند. با چشم خود شاهد بودم روزی که برای تعهد عدم اشتغال به یک دفترخانه رفته بودیم، نفر کناریم میگفت من سه فرزند دارم و خانمم خانه دار است و استعفا دادهام درحالیکه ١٣ سال سابقهی کار دارم و نگران بود نکند اشتباه کرده باشد. آن روز هیچ جوابی برایش نداشتم اما امروز به این میاندیشم که او امروز در چه حالیست؟
خودم به عینه دیدم روزی که در صف دریافت دفتر سردفتر بودیم، آقای قوی هیکلی کمی جلوتر از من ایستاده بود و همه با احترام خطابش میکردند و بعد که رفت، یکی از کارمندان گفت ایشان قاضی ٢٠ سال کارکرده است و حالا آمده سردفتر بشود. همدانشگاهیهای خودم، (دو وکیل تازه کار) را هم یادم هست که با متوسط درآمد ٣میلیون تومان درماه، وکالت را رها کردند و آمدند شدند سردفتر و سه ماه بعد استعفا دادند و برگشتند سر وکالت.
اینها را گفتم که یادم باشد این دورهی با شرایط ورودی گسترده، نه تنها توانست جوانان بیکار را به خود جذب کند بلکه تعداد کثیری پیر و میانسال و جوان مشغول به کار را هم از کار و زندگی باز و به خود فراخواند. آن روزها که هر روز تعداد دفاتر را در شهر در حال زیاد و زیادتر شدن میدیدیم و سوال میکردیم که به کجا چنین شتابان؟ جواب میدادند قرار است با مصوباتی که به نفع مردم صورت خواهد گرفت و اجباری شدن تنطیم تعداد زیادی از اسناد در دفاتر اسناد رسمی، هم حقوق مردم تضمین شود و هم تعداد دفاتر آمادگی پذیرش آن حجم کاری را داشته باشد و از حیث محدود بودن تعداد دفاتر موجود، منجر به معطلی و به زحمت افتادن مردم نشود.
و روزها و ماهها گذشت و دفاتر به نحو چشمگیری زیاد شدند. رکود اقتصادی که قرار بود ایران را در ننوردد، هم پس لرزههایش را به ایران رساند، بازار مسکن هم که رکود عجیبی را تجربه کرد و اوضاع اقتصادی مردم نیز چنان آشفته شد که حتیالامکان از تمام هزینههای زاید صرف نظر میکردند تا چه برسد برای تنظیم اسناد به دفاتر اسناد رسمی مراجعه کنند. تنها اسنادی که همچنان به قوت خود باقی بود اسناد اتومبیل بود که آنهم به مدد زیر پا گذاشتن اصل ۴۴ ، سالهاست در مطمع نظر نیروی انتظامی است که به هر ترتیب آن را به بخش تحت نظر خود انتقال دهد و از این رهگذار، در آمدی نیز به بدنهی خود تزریق کند و بی نصیب نماند از این خوان گسترده...
اوضاع نابسامان تنظیم اسناد بانکی هم که شده است قصهی دردی دیگر. که شده خوان گستردهای برای روسای شعب بانکها تا آنها هم به فراخور میل و سلیقهشان، اسناد خود را به سوی دفاتر خاصی سرازیر کنند و آنها نیز در گوشهای از این خوان گسترده، شریک شوند.
به هر روی، آنچه مسلم است شرایط سخت و دشوار دوام و بقای دفاتر اسناد رسمی است که دفاتر با سابقهتر و با تجربهی روزهای کاری بیشتر و شاید اندوختهی خود از سالهای پیش که اوضاع بهتر بوده، بیشتر و آرام تر این روزها را تحمل میکنند و اما دفاتر جدید، که بسیاری از ایشان با زحمت و مشقت سرمایهی کار را فراهم کردهاند و هر یک تعدای کارمند را نیز برای امرار معاش امیدوار کردهاند، این روزها، شرایط طاقت فرسایی را پشت سر میگذارند.
شب گذشته استعفای یکی از همکاران رادیدم. تاسف بار است. که روزگار آنقدر تلخ بگذرد و شرایط آنقدر بیتدبیرانه اداره شود که سرنوشت محتوم آنان که به امید به این عرصه پا گذاشتند بشود این! اگر چه که از ته دل آرزوی بهروزی برای این همکارم دارم اما چرا؟ به کدام سو میرویم که باید برسیم به این نقطه که اینگونه امیدها نقش بر آب شود.
اما واقعیت اینست که با این شرایطی که هست حامد فردای یکایک ماست. ما همه حامدهایی هستیم بالقوه.
تمام دشواریهای این روزها پیش چشمم آمد و وعدههایی که داده شده بود و هرگز تحقق نیافت. تمام رنجی که به روح و روان این قشر عظیم تحمیل شد و بیثمر بود. تمام بیتدبیریای که اینطور بازی کرد با روزها و ساعتها و لحظههای تعداد کثیری از جوانان این مرز و بوم. حالا تمام هم و غم ما شده صیانت از شانی که به زحمت از ان یاد می شود حالا تمام روزهای ما سرشار شده از نگرانی فردایی که نمیدانیم میمانیم یا نه. حالا تمام ما شدهایم حامدهایی بالقوه. حامد شجاع بود. دل به دریا زد و کند و رفت. اما مگر کماند دیگرانی که سرمایهی زندگی خود را در این دو سال به هدر دادهاند و سخت است رها کنند همه چیز را و بروند؟ مگر کمند آنها که به امید این شغل ازدواج کردهاند و شدهاند نان آور خانه؟ مگر میشود رها کنند به این راحتی و بروند؟ حامد توانست. شرایطش را داشت. قابلیتش را داشت اما دیگران چه؟ آیا هر روز باید شاهد استعفای یک حامد باشیم تا دوباره تعادل برقرار شود؟ آخر این هزینهی زیادهای نیست؟ مگر نه اینکه مال مردم محترم است؟
اینها همه بماند به یکسو، و مورد هجمه بودن سران دفاتر جدید از سوی برخی همکاران قدیمیتر هم بماند دردی روی در دردهای این روزهایمان. که گویا مقصران اصلی این وضعیت ایشانند!!! که صدالبته ایشان (دفاتر جدید) فقط متضرران اصلی و شاکیان درجه اول این مساله هستند
به راستی ما قربانی کدامین راهیم؟ کدام هدف؟ کدام آرمان و کدام برکت؟ چیزی که مشهود است این است که اتفاقات خوبی در راه نیست. سازمان ثبت اسناد و کانون سردفتران و دفتریاران باید به جد وارد عمل شوند و قبل از اینکه افراد برای بهینه کردن شرایط خود یا حتی نجات از مرگ حتمی، به اندیشه بیافتند و خدای ناکرده به راهی ناصواب بروند، چارهای بیاندیشند با ارائه و تدبیر راهکاری مناسب برای تقسیم اسناد اتومبیل و اسناد بانکی گامی بردارند در جهت جبران ای خسارت عظمی که بر بدنهی شان و وجود و زندگی دفاتر وارد گردیده است.
پی نوشت:
ضمن آرزوی موفقیت برای همکاری که چه سوزناک در اخرین پستش نوشت این اخرین مطلبی است که با عنوان "سردفتر" مینویسم، تشکر میکنم از او، برای اینکه تلنگری شد بر آنچه این روزها ناجوانمردانه برما میگذرد. امیدوارم راهش هموار باشد و آرام./
منبع نسیم صبح
منبع نسیم صبح
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر