با سر و صدای مامان که داشت به بابا می گفت: "دیگه خسته شدم! این چه وضعه زندگیه؟!"، بیدار شدم. چند روزی بود بابا کمتر از همیشه واسه خونه مواد می خرید. همه ی بدنم درد می گرفت. اصلا حال و حوصله ی مدرسه رفتن نداشتم. اما با خودم گفتم برم مدرسه شاید از فرشاد و منوچهر بتونم مواد بگیرم و توی زنگ تفریح خودمو بسازم؛
سوار تاکسی شدم، راننده اش انگار بدجوری توپه توپ بود، صدای نوار ماشینش رو بلند کرده بود و همش ویراژ می داد، یه راست رفت توی درخت ها. یک دفعه نمی دونم از کجا یه مامور از راه رسید و علت اینجور رانندگی رو پرسید. راننده هم گفت: "راشتش، جنشش خوب بود، ژیادی کشیدم!"، مامور سری به حالت تاسف تکون داد و گفت: "مگه نشنیدی از قدیم گفتن «کم بکش، همیشه بکش!» «مواد از خودت نبود، ریه که از خودت بود!» این بار اشکالی نداره، این آدرس منه، این دفعه جنس خوب پیدا کردی بهم خبر بده منم بیام! نترس دنگ خودمو می دم!"
به مدرسه رسیدم، در کلاس رو باز کردم، امروز درسمون حرف "میم" بود. معلم پای تخته نوشت: "بابا مواد دارد!"، و بعد هم زیرش نوشت: "بابا مواد داد!"، دستم رو بلند کردم و گفتم: "آقای معلم! چرا نشر اکاذیت می کنین؟! بابای ما بهمون مواد نمی ده! امروز خماره خمارم! همه ی بدنم درد می کنه!"
اشک توی چشمای آقای معلم جمع شد، سریع یکی از بچه ها رو فرستاد دنبال آقای ناظم. آقای ناظم وارد کلاس شد، نگاهی به من کرد و سرش رو به حالت تاسف تکون داد و زیر لب گفت: "عجب مادر و پدرهای بی ملاحظه ای پیدا می شن!" بعد بهم گفت: "زنگ تفریح بیا دفترمدرسه کارت دارم."
با ترس و لرز وارد اتاق دفتر مدرسه شدم، آقای مدیر لبخندی زد و گفت: "بیا پای منقل پسرم! جنسش توپه توپه!!"
تذکر جدی: مطلب فوق قسمتی از دفتر خاطرات یک دانش آموز کولومبوتوئی است که به زبان فارسی ترجمه شده است و هیچ ارتباطی به گفته ی يك مقام مرتبط با "مبارزه با مواد مخدر" که گفت: "50 درصد ملت قبل از انقلاب معتاد بودند." ندارد!
الف راستگو - سایت عصر ایران
سوار تاکسی شدم، راننده اش انگار بدجوری توپه توپ بود، صدای نوار ماشینش رو بلند کرده بود و همش ویراژ می داد، یه راست رفت توی درخت ها. یک دفعه نمی دونم از کجا یه مامور از راه رسید و علت اینجور رانندگی رو پرسید. راننده هم گفت: "راشتش، جنشش خوب بود، ژیادی کشیدم!"، مامور سری به حالت تاسف تکون داد و گفت: "مگه نشنیدی از قدیم گفتن «کم بکش، همیشه بکش!» «مواد از خودت نبود، ریه که از خودت بود!» این بار اشکالی نداره، این آدرس منه، این دفعه جنس خوب پیدا کردی بهم خبر بده منم بیام! نترس دنگ خودمو می دم!"
به مدرسه رسیدم، در کلاس رو باز کردم، امروز درسمون حرف "میم" بود. معلم پای تخته نوشت: "بابا مواد دارد!"، و بعد هم زیرش نوشت: "بابا مواد داد!"، دستم رو بلند کردم و گفتم: "آقای معلم! چرا نشر اکاذیت می کنین؟! بابای ما بهمون مواد نمی ده! امروز خماره خمارم! همه ی بدنم درد می کنه!"
اشک توی چشمای آقای معلم جمع شد، سریع یکی از بچه ها رو فرستاد دنبال آقای ناظم. آقای ناظم وارد کلاس شد، نگاهی به من کرد و سرش رو به حالت تاسف تکون داد و زیر لب گفت: "عجب مادر و پدرهای بی ملاحظه ای پیدا می شن!" بعد بهم گفت: "زنگ تفریح بیا دفترمدرسه کارت دارم."
با ترس و لرز وارد اتاق دفتر مدرسه شدم، آقای مدیر لبخندی زد و گفت: "بیا پای منقل پسرم! جنسش توپه توپه!!"
تذکر جدی: مطلب فوق قسمتی از دفتر خاطرات یک دانش آموز کولومبوتوئی است که به زبان فارسی ترجمه شده است و هیچ ارتباطی به گفته ی يك مقام مرتبط با "مبارزه با مواد مخدر" که گفت: "50 درصد ملت قبل از انقلاب معتاد بودند." ندارد!
الف راستگو - سایت عصر ایران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر